samedi, juin 25, 2011

Marie Uguay



مری اوگه در 22 آوریل سال 1955 در محله ویل-اِمار مونترال زاده شد. با بسیاری از مجلات همکاری کرد. سه مجموعه شعر در انتشارات نوقوآ چاپ کرد که به نام Poèmes comprenant quelques inédits «اشعار چاپ نشده» در سال 1986 تجدید چاپ شد.

از مری اوگه در نوقوآ، مجموعه‌های Signe et rumeur نشانه و هیاهو 1976، L'outre-vie آن سو 1979، Autoportraits اتوپرتره‌ها 1982، Poèmes اشعار 1986 (دومین چاپ 1994) به چاپ رسیده است. کاست صوتی اشعار برگزیده، توسط سوزان گی‌گر در سال 1994 خوانده و منتشر شده است. مری بعد از آن‌که در 21 سالگی یک پایش را از دست داد (زمانی که در دانشگاه اوکم تحصیل می‌کرد) در 26 اکتبر 1981 بر اثر سرطان استخوان درگذشت. خانه فرهنگ ویل-اِمار در مونترال به نام اوست. (لطفاً فقط لینک بدهید.)

Marie Uguay

Poèmes

Il n'y a plus de pur dimanche dans l'herbe

Ce septième jour de certitude de d'abandon

Mais des ciels cernés de fer

Et sur la cendre de l'océan

L'œil crevé des lunes

Il nous est revenu un matin

L'idée des anciennes cérémonies de feu et d'éther

Les mythologies ancestrales et les haines

Qui ont lynché notre désir

Brûlé nos corps

Pour qu'il n'en reste plus qu'une permanente

Souffrance

Et tous les livres des prières

Et les statues sans bras debout

Triomphantes

Ont vanté notre mort trop longtemps

Maintenant tout ce monde à finir

Attend de naître

Par le métal d'attente de nos veines

Notre plaisir

Et les étreintes à notre pouls vainqueur

نشانی از یکشنبه‌ی پاک در علف نیست

این هفتمین روز قطعیت و بی‌قیدی

اما آسمان‌های محصور در غُل

و روی خاکستر اقیانوس

چشمی هلاک از ماه‌ها

یک روز صبح به ما بازگشت

فکر جشن‌های کهن آتش و اثیر

اساطیر اجدادی و نفرت

که میل‌مان را مثله کردند

تن‌هامان را سوزاندند

تا تنها گردشی بماند

رنج

و تمام کتاب‌های ادعیه

و مجسمه‌های ایستاده‌ی بی‌بازو

فاتح،

مرگ طولانی‌مان را مدح گفتند.

اکنون این جهان در نهایت

میلاد را انتظار می‌کشد

با آهن انتظار در رگ‌هامان

شادکامی ما

و هم‌آغوشی‌ها بر نبض فاتح ما

Poèmes

Des branches se sont fracassées dans le ciel

La ville avec ses tresses de vitres éblouies

Glissait sur la sueur des pierres

Et vers le soir cette lumière si parfaitement bleue

Le clair-obscur des voix

(quel lieu pour résoudre un tel amour)

Les colimaçons de cet immeuble

Ses étoiles beiges

Des murs pareils à des laines usées

À paris l'ombre magnanime enfin

Tandis que tout se scellait sous les lustres

Mes rêves se sont donné tous les visages

Penchés dans les portiques dorés

La nuit est une encre avec le tracé des feuillages

Et les vents pareils à des linges mouillés

شاخه‌ها در آسمان خرد شده‌اند

شهر با بافه‌ی شیشه‌های خیره‌اش

می‌لغزید زیر تعرق سنگ‌ها

و به سوی غروب، این روشنای این‌همه آبی

سایه‌روشنِ صدا

(کدامین مکان برای حل اینچنین عشقی)

حلزون‌های این ساختمان

ستارگان بِژ رنگ‌اش

دیوارهایی مانند پشم شیشه‌ی مستعمل

در پاریس سایه‌ی بلند بالاخره

زمانی که همه چیز زیر لوسترها ممهور می‌شد

رویاهایم هر شکلی به خود می‌گرفتند

خمیده در ایوان طلایی

شب جوهری‌ست پاشیده با طرح شاخ و برگ

و بادها به مانند رخت‌های کهنه‌ی خیس

dimanche, janvier 30, 2011

Il était une fois

Il était une fois, un homme alla chez le médecin. Il dis: "je suis malade. Je suis très désespéré."

Le médecin dit: " Vas au cirque. Il y a un clown qui te faire rire."

L'homme dit: "Je suis le même clown."